نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - برش 40
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: چشم هایم را بستم. به یاد هم سنگرم، مصطفی هادیان که اهل اصفهان بود، افتادم. مصطفی همیشه از شنیدن خبر عقب نشینی عراق خوشحال میشد. حتماً روح مصطفی هم مانند ما خوشحال بود. مصطفی با من به لهجه ی ترکی صحبت میکرد و من با مصطفی به لهجه ی اصفهانی.
کد خبر: ۵۴۶۱۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱

گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: حمید که از در وارد شد، من و مامان از خوش‌حالی گریه کردیم. بعد از شایعه‌ی شهادتش، باور نمی‌کردم دوباره او را ببینم. دستش باندپیچی شده بود و پایش می‌لنگید. بابا سریع دست به کار شد و گوسفند را زمین زد تا قربانی کند. صدای اعتراض حمید بلند شد.
کد خبر: ۵۴۶۱۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۸